|
چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, :: 11:43 :: نويسنده : سجاد حداد
مشروطیّت در دو شب گذشته به دو جریان فکرى که در تاریخ اسلام رخ داده و هر دو جریان جمودآمیز بوده است، اشاره کردیم. یکى از این دو جریان، جریان خوارج بود. خوارج مظهر جمود فکرى در عصر خودشان بودند. پیدایش خوارج به دنبال این فکر بود که گفتند حکمیتِ حَکَم براى اینکه خلیفه را تعیین کند، اینکه حَکَم حُکم کند میان دو نفر که مدعى خلافت هستند، برخلاف اسلام است زیرا قرآن فرموده است: انِ الْحُکْمُ الّا لِلَّهِ و خودشان که ابتدا این کار را کرده بودند، خود را تخطئه کردند و حضرت امیر را هم- که به اجبار وادار به این کار کرده بودند- تخطئه کردند و گفتند این کار کفر بوده است، ما توبه کردیم تو هم توبه کن. حضرت فرمود: این کار خطا بود و منشأ این خطا شما بودید نه من، ولى به هر حال کفر نبود و من خطایى مرتکب نشده ام.
جریان دیگر جریان اخباریگرى است. این دو جریان خیلى شبیه یکدیگر هستند. راجع به اخباریگرى عرض کردم که خیلى تفاوتها میان روش اخباریین و روش مجتهدین است ولى اگر بخواهیم اساس را به دست بیاوریم که روح اخباریگرى چیست، مى بینیم روح اخباریگرى را جمود تشکیل داده است. جمود این است که مى گوید اجتهاد که اظهار نظر است، تفکر است، تجزیه و تحلیل است و به عبارت دیگر عقل را در دین دخالت دادن است، درست نیست. و گفتند قرآن هم براى فهمیدن نیست، ما حق نداریم مستقیماً به قرآن مراجعه کنیم، آن براى ائمه است و ما باید به اخبار و روایات مراجعه کنیم. جریان دیگرى هم هست که مربوط به زمان خودمان است و آن، جریان مشروطیت است. مشروطیت که به ایران آمد- اگر تاریخش را خوانده باشید- مردم ایران را به دو قسم منقسم کرد: گروهى طرفدار استبداد و گروهى طرفدار مشروطیت. هم سیاسیون منقسم شدند و هم روحانیون، آنهم روحانیون بزرگ. عده اى حامى مشروطیت شدند و سخت از آن حمایت کردند و عده اى دیگر با مشروطیت مخالفت کردند به طورى که مخصوصاً مخالفین در هرجا که بودند، در حوزههاى علمیه، فضلا، مدرسین و طلّابى را که طرفدار مشروطیت بودند از خود نمى دانستند؛ یعنى اگر مى فهمیدند فلان شخص طرفدار مشروطیت است، به هیچ وجه به او شهریه نمى دادند. کم کم کار به جایى رسید که هر دسته، دسته دیگر را تکفیر و تفسیق مى کردند و واقعاً فتنه بزرگى در دنیاى روحانیت به وجود آمد. چون موضوع اینجور نبود که مثلًا سیاسیون مملکت طرفدار یک فکر باشند و روحانیونْ همه طرفدار فکر دیگر، بلکه خود روحانیون منقسم به دو دسته شدند: بعضى طرفدار مشروطیت و بعضى مخالف. در اینجا من قبل از اینکه مطلب را شروع بکنم، نکتهاى را تذکر مى دهم: در جریان مشروطیت دو مطلب است که ما به یکى از آنها کار نداریم و روى دیگرى بحث مى کنیم. یکى این است که از نظر اجتماعى و سیاسى چه عواملى در ایجاد مشروطیت ایران دخالت داشت و چه عواملى (عوامل سیاسى خارجى) مخالف بود؟ به طور قطع سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا روى مشروطیت و استبداد نظر داشتند؛ یعنى یکى از سیاستهاى بزرگ آن روز دنیا طرفدار مشروطیت بود و کوشش مى کرد مشروطیت در ایران ایجاد بشود، و یک سیاست بزرگ دیگر دنیا از استبداد حمایت مى کرد و کوشش مى کرد که جلو مشروطیت را بگیرد، چرا؟ براى اینکه آن که طرفدار مشروطیت بود مى خواست بعد از مشروطیت سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند (کما اینکه همین کار را کرد) و آن که مخالف بود نفوذى داشت و مى خواست جلو نفوذ رقیب را بگیرد. بنابراین اگر کسانى با مشروطیت مخالف بودند از این نظر بود که دستهاى خارجى را مى دیدند و مى دانستند و پیش بینى مى کردند که منظور، مشروطیت واقعى نیست بلکه یک سیاست خارجى دیگرى در کار است. یا اگر کسى مخالف استبداد بود، از آن جهت بود که آن سیاستهایى را که طرفدار استبداد بودند مى شناخت و ضررهاى سیاست آنها را مى دانست. نظرات شما عزیزان:
|